معنی از حروف مقطعه قران

حل جدول

فرهنگ فارسی آزاد

حروف مقطعه قرآن

حُرُوفِ مُقَطَّعَه قرآن، حروف جدا از هم و منفصله ایست که در اول بعضی از سوره های قرآن وجود دارد مثل الم، طه، ص، حم، یس که در قرأت آنها را جدا از هم تلفظ می کنند مثلا می گویند الف، لام، میم. (به ذیل «تفسیر حروف مقطعه» نیز مراجعه شود)،


تفسیر حروف مقطعه

تفسیر حروف مُقَطَّعَه، از آثار مبارکه حضرت بهاءالله است که در بغداد بعد از مراجعت از سلیمانیه در جواب سؤالات میرزا آقای رکاب ساز شیرازی نازگل گردیده و در آن معانی مستوره در حروف مقطعه قرآن مانند الم، یسن و غیره و نیز حرف واو که شیخ احمد احسائی بآن اشاره کرده و آیه نور قرآن مجید را شرح و تفسیر فرموده اند که به لوح آیه نور نیز معروف است،

لغت نامه دهخدا

مقطعه

مقطعه. [م ُ ق َطْ طَ ع َ / ع ِ](از ع، ص) بریده شده و جداشده.(ناظم الاطباء).
- حروف مقطعه، حروفی که جدا نوشته میشوند و حروفی که جهت اختصار به جای کلمات می نویسند مانند صلعم به جای صل اﷲ علیه و سلم.(ناظم الاطباء).
- || حروف فواتح سور قرآن و آن چهارده حرف است: ا، ل، م، ر، ص، س، ک، ی، ح، ع، ق، ط، هَ، ن. ج، مقطعات.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


قران

قران.[ق َرْ را] (ع اِ) شیشه. آبگینه. (ناظم الاطباء).

قران. [ق ُرْ را] (اِخ) نام مردی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

قران. [ق ُرْ را] (اِخ) قصبه ای است به آذربایجان. (منتهی الارب) (معجم البلدان).

قران. [ق ِ] (ع مص) مقارنه. یار کردن دو چیز را با هم. (منتهی الارب). || در نزد منجمان از انواع نظر است، و آن را مقارنه نیز گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به نظر و مقارنه شود: قران دو ستاره، مقارنه ٔ آن دو. || (اِمص) حالت به هم آمدن دو ستاره در برجی. (صراح). اجتماع دو ستاره است غیر از خورشید و ماه در جزء واحد از اجزاء بروج. (ازالنقود العربیه ص 182). در احکام نجوم چون این کلمه را مطلق گویند مراد اجتماع زحل و مشتری باشد، و چون مقصود اقتران دو کوکب دیگر باشد قید نام کنند. پیوستن دو ستاره به برجی، و آنکه گویند فلان صاحب قران است یعنی آنکه هنگام ولادت او زحل و مشتری را قران بوده باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون از کشف اللغات). در اصطلاح نجومی، بودن دو یا چند کوکب است در یک نقطه ٔ آسمان یا در یک جزء از منطقهالبروج، و آن بر سه قسم است: قوی، ضعیف، متوسط. و رجوع به قران بزرگ و قران کوچک وقران میانه در التفهیم ص 208 و 209 شود:
کسی که بر سر او بگذرد هزار قران
نبیند آن ملک راد را همال و قرین.
فرخی.
گر هدف سازد قمر را تیر اختردوز تو
تا قیامت جز قران نَبْوَد زحل را با قمر.
سنایی.
ز هفت اختر چنین آورد بیرون
که در چندین قران از دور گردون...
نظامی.
بر اهل روزگار از هر قرانی
نیامد بی ستمکاری زمانی.
نظامی.
سعادت برگشاد اقبال را دست
قران مشتری و زهره پیوست.
نظامی.
- حج قران، آن حج که در آن میان حج و عمره جمع کنند: قرن بالحج و العمره قراناً؛ با هم آورد حج و عمره را. (ناظم الاطباء). یکی از اقسام سه گانه ٔ حج است. حج بر سه قسم است: حج قران، حج اِفراد، حج تمتع. حج قران و حج اِفراد تکلیف کسانی است که مسافت بین آنها و مکه کمتر از چهل وهشت میل (شانزده فرسخ) باشد. رجوع به مقدمه ٔ سوم مبحث حج کتاب شرایع و مناسک حج آیت اﷲ فیض چ 2 ص 51 شود.
- صاحب قران، پادشاهی که ظفر و نصرت با وی همراه باشد. (ناظم الاطباء). تیمور لنگ به صفت صاحب مشهور شد و گاهی نیز او را صاحب قران و صاحب الزمان و صاحب العدل گویند. (از النقود العربیه ص 135):
قران را از این فخر برتر نباشد
که شاهی چو این شاه صاحب قران شد.
مسعودسعد.
صاحب قران تو باشی در گیتی
تا در سپهر حکم قران باشد.
مسعودسعد.
رجوع به صاحب قران شود.
- قران ساختن، به هم آوردن. مقارن کردن:
به تو خرم کنم ایوان شه را
قران سازم به هم خورشید و مه را.
- قران کردن، با یکدیگر نزدیک شدن:
مه و خورشید را دیدند تازان
قران کرده به برج عشقبازان.
نظامی.
|| (اِ) رسنی که بر گردن گاو قلبه بندند. || رسنی که دو ستور را با هم بسته باشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آن رسن که دو شتر را بدان به هم بازبندند. (مهذب الاسماء). || یک جفت تیر برابر هم که از عمل یک کس باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || ج ِ قرن، چون بحار ج ِ بحر. (غیاث اللغات). || واحد پول ایران در عهد قاجاریه و اوایل پهلوی، و آن مسکوکی از نقره بودبه وزن 24 نخود معادل یک ریال کنونی.

واژه پیشنهادی

فرهنگ فارسی هوشیار

مقطعه

بریدنگاه برشگاه مقطعه در فارسی مونث مقطع بنگرید به مقطع دستار (اسم) مونث مقطع بریده شده، پاره پاره شده، تقطیع شده، شعر کوتاه قطعه جمع: مقطعات.

معادل ابجد

از حروف مقطعه قران

877

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری